نهانخانه
دلنوشتههاي پراكنده
پیرامون هنر
صفحه اصلی
انگارهها
باران بيامان ميآيد. هوس ميكنم در كوچه قدم بزنم. ماشينها با سرعت ميروند و نور چراغهايشان رقص باران را مينماياند در دل تاريكي. بوي پوست خيس درختان مستم ميكند. چترش را در دست دارم، انگار هميشه با من است و سرپناهي براي لحظههاي تنهايي ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر